عبدالامیر نادی
تهاجم فرهنگی
خوش آمدید...

عبدالامیر نادی
ارسال در تاریخ پنج شنبه 15 تير 1398 توسط مسعود

                                                زندگی نامه شهید امیر نادی

برادر شهید امیر نادی در سال 1343 در خانواده ای متدین و فقیر دیده چشم به جهان گشود. او از کودکی با فقر دست و پنجه نرم کرد و بعد از تعطیلات مدرسه به بنایی مشغول شد.وی فرزند چهارم خانه بود وزیر چتر تربیت پدر و مادر و برادرانش زندگی مملو از عشق و فداکاری نسبت به آرمانش را ادامه می داد.سنگر ایشان قبل از انقلاب مساجد سلمان فارسی و امیر المونین بود .او از زمان کودکی فردی خوش برخورد بود وهمواره دوس داشت با مردم زندگی کند.چیزی که او را همیشه زجر می داد ظلم و بی عدالتی از خدا بیخبران بود که فرهنگ دین و ارزشهای مذهبی را از مردم می گرفتند.او بر خلاف بیدادگران همیشه در جهت پیدا کردن راهی بود که بتواند مردم را آگاه کند وبالاخره در این تلاش پیگیر به جلسه ای یافت که برادران در آن تفسیر قر آن و مسائل اسلامی را طرح می کردند و بعد بدینوسیله گم شده خود را پیدا کرد.مبارزات ایشان در زمان انقلاب بیشتر گردید ودرتمام تظاهرات و راهپیماهای مختلف بر علیه رژیم پهلوی شرکت فعال داشت.آنچه او را به صحنه های درگیری با ماموران فریب خورده ی ستم شاهی می کشاند ایمان قوی او با اسلام وامام بود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چون برایش روشن شده بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یک ارگان انقلابی و سازنده است وارد ذخیره سپاه شد و آموزش های لازم را طی نمود مدتی در پادگان کرخه و عملیات سپاه به خدمت مشغول گشت و بعد به جبهه رفت و پس از مدتی دوباره به شهر برگشت.به خدمت در زندان شهر دزفول را ادامه داد.

وقتی مسئله ی منافقین پیش آمد ایشان داوطلبانه مسئول حفاظت دادستان دادسرای انقلاب اسلامیی دزفول بودند در زندان به ارشاد  زندانیان می پرداخت . او علاقه داشت با مردم همکاری کند و آنان را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.برادر شهید امیر نادی به نماز اول وقت وجماعت خیلی اهمیت می داد و دعاها را هیچوقت فراموش نمی کرد .تلاوت قرآن را خیلی دوس داشت و شبها را به دعا و نیایش و نماز شب می گذراند وبیشتر روز های روزه را مستحبی می گرفت و دوست داشت کسی نداند که روزه گرفته است .او همیشه در موقع صحبت کردن می گفت به شما وصیت می کنم که هرگز روحانیت را تنه نگذارید .امام را فراموش نکنید و صبر زینبی داشته باشید.


یکی از دوستانش می گوید:

 یک روز امیر در حال تلاوت قرآن بود .به من گفت که به من الهام شده که اگر به جبهه بروم شهید می شوم.وبالاخره در تاریخ  8/12/1360 مشتاقانه به جبهه رفت ومسئول شناسایی یکی از مناطق عملیاتی جبهه به نام ملحه بود.و در تاریخ 2/1/61در عملیات بزرگ فتح المبین در اثر ترکش توپ به شهادت که آرزوی دیرینه اش بود رسید و همیشه می گفت دوست دارم گمنام باشم و جسدم شناسایی نشود



قابل ذکر است که از شهید هیچگونه وصیتنامه ای بدست ما نرسیده است.


                                                                                                              روحش شاد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







قالب وبلاگ مرجع راهنمای وبلاگ نویسان